عشق زمینی

سرزمین مادری مهد آن یار دلجویی ست که قرن ها قبل از آمدنم گمشده راهم بوده و خواهیم سپرد جان در جوار شیرینش.

پذیرش

۱۱۴ بازديد

بی هیچ شکایتی،  آرام و امیدوار     -    باز خواهی  آمد

باید ز جا برخواست هر یک سوی  کاری

میهمان خوبی در پیش است

فقط یک بار

وای بر ره زدگان     -  گمراهان

  • حرف ها واژه ها عشقند    ، زبان ناخود آگاه تو منم

آری خداوندا     - یارا

پذیرش آنچه اینجاست و داشتن بودن امروز

راه هویداست ،  مسیر آشنا     ،،،، کو اهل دلی   ،  مردانه انسانی

وای بر من    ،    خوب میدانم    هیچی ام را     ،  گرده ای  بر گرد  گیاهی  

گیاهی بود  عاشق        - دیدم آنجا دورتر

تا لحظه آخرین

۱۲۰ بازديد

دوست دارم لبخند زیبای تو را

که پذیراست    اینچنین      که گرم است !

اینچنین

سلامی می دهد خورشید        - گل ساده دشت را

که   دوری جسته ام از دیگران

دوست دارم چشمان تورا

سایه روشنی زیبا

همچون آرام    جای کودکان  و پاکان

دوست دارم گوشه لبهای تورا

که بیشتر شگفت انگیز است  تا دوست داشتنی

برای   بوسه ای اینچنین

که آرام  ش میکنم اینچنین

دوست دارم روح تو را        - که دوست ندارد مرا

تا لحظه آخرین !!

تیر احساس

۱۱۴ بازديد
 من اینجا هستم  

تب سردی   بر   گذر زمان

با عادتی از اندوه        سردرگم و مست

پرستوی سپید خانه ام      در تردیدی  دوگانه   مرغ آشیانه ام است ولی تنها

اینجا همه  سرماست     ، همه  رنج ،  بوی بهار می آید   . گوئیا به عمر ما نیست ( نیست به عمرم)

این دل طوفانزده ما       - باز در گوچه ای بن بست        - باز به خطا رفت    

-          باز بر سنگ فرود آمد  تیر احساس من

حرم شرک تو

۱۱۵ بازديد

آن خاک آشنا

آن سرد میهن جاوید  و نابم

آن یار صمیمی

آشنا تر برگ با درخت

محتاج ترم از بهار               پویش و عطوفتش را

دستم  تهی                  چشمانم خیس          ایمانی از خواستن                 برنخواستن

از تب تو سوزانم

همه آمال رود                بی کرانی خلیج است چون من

عاقبت نوغان                مرگ در آتش بود

جون همه پروانه های دشت

سر یار    ،  هیچ ندانم   ،  عاقبت بر دار  منصورم

عشق از دست بدادم کعبه ام گم گشت       - بت خانه ای داری

اندر  حرم شرک تو می مانم

در تو خواهم آویخت جانا      

هر چه باشد

جام زهری   ، دوشابی  ، دردی   ،  درمانی

با تو می مانم

ساحل سپید

۱۱۶ بازديد

چه پر شر و شوری هنوز

تنها نامی مانده  ز جا

پر غوغاست لیک

همانند آمدنت       در فصل بهار گذشتی

چه فرق دارد ؟    سلامی و پیامی  ،   باشد  یا  نباشد

دوست شاعر می گفت  : این بد ترین نوع دلتنگی ست

به صبا سلامت می سپارم

به عطر دلکش اقاقی   ،     به قاصدک های این باغ

چه خون ها که جاری نکردم از دلت!

چه نا  مرادی ها ،بر الماس دیده روا  نداشته ام!

تو بهاری

تو خود نسیم دلفریب دریایی

تو ساحل آرام سپید ماندگاری

به تو سلام می کنم

و تا ابد در انتظار  خواهم ماند

سوسن  وحشی  دشت.


هوشنگ ابتهاج

۱۱۹ بازديد
چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست

درین آشفته اندوه نگاهم

تو را می خواهم ای چشم فسون بار

که می سوزی نهان از دیرگاهم

چه می خواهی ازین خاموشی سرد ؟

زبان بگشا که می لرزد امیدم

نگاه بی قرارم بر لب توست

که می بخشی به شادی ها نویدم

دلم تنگ است و چشم حسرتم باز

چراغی در شب تارم برافروز

به جان آمد دل از ناز نگاهت

فرو ریز این سکوت آشناسوز